علیرضا در عید غدیرو سرما خوردگی
سلام به پسر گلم و دوستای نازنینم. چهارشنبه بعد از ظهر برگشتیم تهران و شما کل مسیر و خوابیده بودی و من حتی نتونستم یه لحظه پاهام رو تکون بدم و وقتی جلوی در خونه از ماشین پیاده شدم انگار که اصلا پا نداشتم و به سختی حرکت میکردم.ساعت نزدیکای 1 بود که خوابیدی و من دیگه چیزی ازم نمونده بود و لحظه های آخری که داشتی شیر میخوردی تقریبا بیهوش بودم و ساعت 2 از خواب بیدار شدم و دیدم سر و ته خوابیدی و جات رو درست کردم و دیگه خوابم نبرد تا ساعت 4 که دوباره تایم شیرت بود و میتونم بگم که یکی از وحشتناک ترین لحظاتم رو گذروندم. پنجشنبه یه سر رفتیم خونه بابا ممد و جمعه رفتیم خونه ی مامان رباب و از اون طرف ما اومدیم خونه مامان راضی و بابا هم رفت خونه تا ...